مَـرا بـا ایـن بـالـش و ایـن دو تا مَـلافـه و ایـن سـه تا شُکلاتـــ
روی میـزت راه مـیهـی!؟
مـیشـود وقتـی مـینویسـی
دسـتِ چپـت تـوی دسـتِ مـن باشـد؟
اگـر خوابـم بُـرد
مـوقعِ رفتـن
جـا نگـذاری مَـرا روی میـز!؟
از دلتنگیـت مـیمیـرم ...
وقتـی نیستـی
مـیخواهَـم بدانـم چـی پوشیـدهای
و هـزار چیـز ِ دیگـر ...
تـو بگـو
چطـور بـه خـودم و خُـدا
کلافـه بپیچَـم
تـا بیایـی؟
خنـدههـای ِ تـو
کودکـیام را بـه مـن مـیبخشـد
و آغـوش تـو
آرامشـی بهشتـی
و دسـتهای ِ تـو
اعتمـادی کـه بـه انسـان دارَم
"چقـدر از نداشتنَت مـیترسَـم"
سَـری بـه پنجـره بـزن! بـاد را بوسیـده ام ...
وقتـی هستـی هیـچ چیـز کَـم نیسـت !
خُـــــــــــــــدا هَم هسـت آن بیـرون !!
جایِ پایـش هَم هسـت بَـر برفــــ !
چقـدر رقصیـده بـود آن شَـب ...